Great Expectations

Great Expectation

سفیدی نخستین کاغذ، بذر تمام امکانات جهان را در بطن خودش دارد به نظرم. حرف‌هایی که هنوز گفته نشده‌اند، اتفاق‌هایی که هنوز نیافتاده‌اند و طرح‌های پیاده‌سازی امکانات یا محصولاتی که هنوز وجود ندارد. به همین دلیل هم بوده لابد که در گذشته قوم‌های غالب برای درهم شکستن مردمان یک سرزمین، کاغذها و کتاب‌ها را می‌سوزاندند؛ چرا که بی ثبت فکرها، نوآوری‌ها و رویاها از آدمیزاد چیزی نمی‌ماند. حتماً بارها شده که در زندگی‌ کاری‌مان نامه، طرح توجیهی، گزارش و یا مستندی بنویسیم. اولین نامه‌ای که من در زندگی کاری همه تلاشم را جمع کردم که به خوبی و بدون غلط نوشته شود، نامه‌ای بود که باید برای توانیر می‌نوشتم و توضیح می‌دادم چرا در طراحی سیستم پست مربوط به پروژه چنین مورد اشتباهی را پیاده‌سازی کرده‌ایم و این موضوع اساساً اشتباه نیست و به دلیل محدودیت ذاتی پروژه است. همان نامه موثر واقع شد و باعث شد طراحی در رویژن E تصویب شود. بعد از آن بیشتر نامه‌هایم مربوط می‌شد به نامه‌های متعددی که وقت سال نو برای همکاران یا مدیرانم می‌نوشتم تا از آن‌ها بابت همکاری‌ها، تجربه‌ها و درس‌هایی که به من آموختند قدردانی کنم. در محل کار دومم که کارم ارتباط نزدیکی با کتاب داشت، در طراحی سایت موسسه و در فیچر مربوط به خرید باندل کتاب‌های مختص هدیه، نوشته بودم: “کتاب‌ها حتی اگر خوانده نشوند هم منتظر می‌مانند تا بلاخره به دست فردی برسند که آن‌ها را بخواند.” این جمله را برای این روی سایت نوشته بودم چون تازه مفهومی به نام تجربه کاربری در محصولات دیجیتالی و اپلیکیشن‌ها داشت ظهور می‌کرد و من شیفته‌ی قوانینی شده بودم که جهت ارتقای UX در دنیا به کار گرفته می‌شد. در یکی دیگر از محل‌های کارم هم باید یک طرح توجیهی می‌نوشتم برای مسأله دوران گذار سازمان از رویکرد آبشاری به چابک در توسعه محصول و سوال‌های پیرامون مدل بلوغ ساختار مدیریت محصول را مطرح می‌کردم. طرح را نوشته بودم و با خودم فکر کرده بودم عجب طرح خسته‌کننده‌ای است و طرح را پاک کرده بودم و سعی کرده بودم تعاملی‌تر و به همراه نوشته‌های بامزه و خنده‌دار بنویسم. اسناد دیگری که موقع نوشتن‌شان همه تلاش و دانش‌ام را جمع می‌کردم تا تمام توجه مخاطب از هوش ریاضی گرفته تا حواس پنج‌گانه را جلب کنم سند نیازمندی چشم‌انداز محصول و یا گزارش OKR Review بود. اغلب هم از ساختارهای موجود IBM استفاده می‌کردم و در فایل به اشتراک گذاشته شده، دسترسی کامنت را باز می‌گذاشتم صرفاً جهت تمرین دموکراسی برای مدیر محصول خود رأیی که خودم بودم! یکبار در قسمت هدف سند توسعه یکی از محصولات دیجیتالی ارتباط با مشتری، نوشته بودم: “این محصول تا به حال در دوران تلاطم سازمان، مانند یک حبل‌المتین عمل کرده است.” و تمام هم‌تیمی‌ها، همکاران و البته خودم بابت کلمه “حبل‌المتین” کلی خندیده بودیم که: “مگر چند آدم در دنیا پیدا می‌شود که توی سند توسعه یک محصول دیجیتالی از کلمه “حبل‌المتین” استفاده کند؟!” اگر بخواهم از سخت‌ترین، طاقت‌فرساترین و دردناک‌ترین سندی که تا به الان نوشته‌ام یاد کنم، می‌رسم به سند بررسی و از رده خارج کردن پروژه‌ای که تا نیمه پیش برده بودیم‌اش. تلاش بیهوده برای نوشتن این سند مصداق عنوان کتاب معروف موراکامی بود که: “وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم.” پیشرفت نصفه نیمه این پروژه هم به همت تیمی بود که گاهی برای پیدا کردن منطقی که برای توسعه سیستم قبلی به کار برده شده بود با استناد به ضرب‌المثل: “یک کد نویس وقتی داره کد می‌نویسه دو نفر از کدش خبر داره: خودش و خدا و بعد از گذر زمان یک نفر از کدش فقط خبر داره: اون هم خود ِ خدا” گاهی مجبور می‌شدند کدها را باز کنند و چند صد خط را بررسی کنند تا متوجه منطق پیاده‌سازی شده بشوند. تمام منطق پیش‌برده شده در همان پروژه نصفه و مسیری که پیموده شده بود برای رسیدن به همان راهِ نیمه را نشستم و در آن سند مکتوب کردم. آخرش هم معلوم نشد آن پروژه چه شد و فقط تبدیل شد به یک پروژه ناتمام، که نه کارفرما یادش ماند و نه مجری. پروژه‌های ناتمام مانند کتاب‌های رهاشده و نیمه‌باز هستند. مانند دوران ِ کودکی هستند که گاهی آدم در دوران ِ بزرگسالی هم زیادی می‌چسبد به آن‌ و یادش می‌رود وقتش رسیده که بزرگ شود. تصویرها، داکیومنت‌ها و پراسیجرهایی که آدم باید جمع کند و بپیچد داخل یک فایل زیپ‌شده و بگذارد ته آرشیو‌ یا Recycle Bin؛ پروژه‌های ناتمام همین‌جوری تمام می‌شوند. پروژه‌هایی که روزی برای رویای بهبود و ارتقای کاری نوشته شده‌اند و بدون توجه کارفرماها و مجریان، CEOها، اساتید و مدیران در Recycle Binها، فایل‌های زیپ شده ته آرشیو‌ها یا روی میزها و توی کشوها، در حال خاک خوردن‌ می‌مانند و به نظرم به یک ولادیمیر تاتلین‌ نیاز دارند. “تاتلین”ی که مدت‌ها روی ماشین پرنده بدون موتور کار کرد به امید روزی که هرکس بتواند یکی از آن‌ها را مثل دوچرخه برای خودش تهیه کند. تاتلین اعتقادی به موتور برای دستگاهش نداشت. می‌گفت: “پرواز با دستگاه موتوردار بیش از آن‌که بتواند آن رویا را تحقق بخشد، احتمالا کشنده‌ی آن رویا خواهد بود.”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *